۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

بابک کيست و انگيزه­ي قيام سرخ­جامگان چيست؟

نام بابک، قيام بابک و نيز قلعه­ي بابک در چند سال اخير در مطبوعات آذربايجان، همچنين در مجامع دانشجويي و اجتماعات ترکان ممالک ايران بيشتر مطرح شده، مجموعه­هاي شعر، منظومه­ها، رومانها، و کتابهاي تاريخي هم در اين زمينه منتشر مي­شوند. در نتيجه نظر اغلب اقشار جامعه به ­نام و قيام و قلعه­ي بابک معطوف گشته و سوالهايي نيز درباره­ي قيام سرخ­جامگان، ( آل­گئييملي­لر) انگيزه و نتيجه­ي اين قيام در ذهنشان مطرح مي­گردد.
در چنين مرحله­اي قلم بدستاني هم ظهور کرده و با اظهار نظرهاي مختلف سعي مي­کنند، سوالهاي مطروحه را پاسخ بدهند. آنان در نوشته­ها و اظهار نظرهايشان بعضا به منابعي هم استناد مي­کنند که با توجه به لحن نويسندگان آن منابع، مغرضانه و جهت­دار بودن اظهاراتشان جاي ترديد باقي نمي­گذارد. به عبارت ديگر با توجه به اين منابع و بعضي از نظريه پردازي­ها، خواننده به خوبي مي­فهمد که نويسنده بيشتر اغراض و خواسته­هاي دل­خود، يا نزديکان و فرمانفرمايان خود را در نظر گرفته است و به همين دليل هم اين آثار نه تنها هيچ قرابتي باهم ندارند، بلکه ناقض يکديگر هم مي­باشند.
به عبارتي روشنتر، عده­اي بابک را ضد عرب، عد­ه­اي ضد اسلام، عد­ه­اي پيرو آئين مزدکي، بعضي زردشتي، بعضي مسلمان و حتي مسلمان شيعه مذهب، معرفي کرده است. بعضي هم بابک را چهره­اي ضد اشغالگري و آزادي­خواهِ وطن پرور و نوعدوست نشان داده و هر کدام نيز براي اثبات اظهارات خود همانطور که قبلا اشاره شد، اسنادي را ارائه داده­اند.
درپي مطرح شدن مسأله­ي بابک، عده­اي از قلم بدستان که انگيزه­هاي مختلف دارند، سعي به سرپوش گذاشتن به آن، انحراف افکار جامعه و يا کمرنگ کردن موضوع مذکور پرداخته و با ارائه­ي نظرات نه چندان علمي و عقلي به خواسته­ي خود پاي مي­فشارند.
به نظر مي­آيد، در اين عصر ارتباطات حقيقت را بر مصلحت ترجيح دهيم و با پرداختن به سفسطه و يا سرپوش نهادن به واقعيتها، تنفر نسل حاضر و آيندگان را به خود نخريم و خود را در زمرهً جهال قرار ندهيم؛ بلکه سعي کنيم، بدور از عقايد و سلايق شخصي، وقايع تاريخي را آنچنان که هست ارائه­ دهيم و يا از وارونه نشان دادن آنها خودداري کنيم. چنان فکر نکنيم که ما مي­توانيم افکار عمومي را به خود معطوف داريم؛ زيرا ما داناتريم، بقية مردم نادانند!!! مطمئن باشيم که هر کس ديگران را جاهل انگارد، در حقيقت جهت خود را آشکار مي­سازد.
البته هر کس حق دارد، درباره­ي مسائل ملي و تاريخي خود فکر کند، مطالعه و تحقيق انجام دهد، نتيجه­ي مطالعات و تحقيقات خود را بيان کند؛ ولي شرعا و اخلاقا احدي عذر و بهانه­اي براي اغفال مردم و تحريف افکار عمومي را ندارد و نبايد حقايق تاريخي و مصالح ملي مردم و مملکت را فداي اغراض شخصي خود نمايد.
آنچه مسلم است و در اغلب منابع تاريخي به آن اشاره شده، اين است که، در زمان خلفاي عباسي در اغلب ممالک اسلامي قيامهاي بزرگ و کوچک به عليه دستگاه خلافت رخ مي­داد. البته هر يک از اين قيامها انگيزه­ي خاص خود را داشت که مي­توان به قيامتهايي در خراسان، طبرستان، سيستان و آذربايجان اشاره کرد. قيام آذربايجان و يا قيام «آل­گئييملي­لر» سرخ جامگان در منطقه گوهستاني قاراداغ آذربايجان جنوبي روي داده و مرکز فرماندهي و رهبري آن در بالاي صخره­اي عظيم در ارتفاعات شهرستان «کليبر» امروزي و در قلعه­اي به نام قلعه­ي « بذ » بي،[1] يعني «قلعه­ي بابک» امروزي بود.
قيام مزبور بيش از چهل سال ادامه يافت. سرخ جامگان در اين مدت بارها با سپاهيان خلفاي عباسي که به سرکوب آنان فرستاده مي­شدند جنگيدند، کشتند، کشته شدند، با خون خود دشتها، دره­ها و کوههاي آذربايجان را سيراب و از ناموس و ميهن خود دفاع کردند و بارها طعم تلخ شکست را به قوشونهاي خلفا چشاندند. خلفايي که اسلام را براي حکومت، اغفال تودة مردم و چپاول آنان آلت دست قرار داده بودند. خلفايي که خود را خليفة خدا در روي زمين وانمود مي­کردند، نمازهاي جمعه مصلحتي برگزار مي­کردند، به حج مي­رفتند . ولي در زندگي شخصي آنان اثري از اسلام ديده نمي­شد.
المعتصم­بالله که يکي از فرزندان هارون خليفة عباسي بود، بعد از برادرش مأمون به مسند خلافت تکيه زد. او براي فائق آمدن به نهضت آذربايجان که با وجود آن آرامش خلفاي ماقبل او سلب شده بود، راهي جز دست زدن به حيله­ي ناجوانمردانه پيدا نکرد و براي عملي کردن نقشة خود از شخصي به نام «آفـشين» «awşin» که از ترکان اوزبک بود و شايد به وسيله­ي او راحت­تر ­مي­توانست به بعضي از سرداران و سرکردگان سرخ جامگان ترک آذربايجان[2] نفوذ کند، استفاده کرد. و متأسفانه موفق هم شد. آفـشين بعضي از سرکردگان سرخ جامگان را با وعده و وعيد از اطراف بابک پراکنده ساخت سپس با جنگي نابرابر بابک را از قلعه به پايين کشيد و با حيله­ و دسيسه­ي سهل ­ابن­سُمبات که احتمالا ارمني هم بود و از طرف خليفه فرمانروايي قسمتي از مناطق شمال رود ارس را در دست داشت، او را دستگير و به مرکز خلافت يعني «سامرا» منتقل و در نتيجه سر سختي که در برابر خليفه هم از خود نشان داد، مصله و پس از آن به قتل رسيد.
***
آنچه در مقالات و سخنرانيها درباره­ي قيام سرخ جامگان کمتر مورد توجه قرار گرفته، بررسي عقايد ديني آنان از راه تعقل و تفکر مي­باشد.
همانطور که قبلا نيز اشاره شد، عده­اي آنان را مسلمان دانسته و براي اثبات ادعاي خود ادله و براهيني نيز ارائه مي­دهند. عده­اي نيز آنان را غير مسلمان دانسته و يا غير مسلمان معرفي کرده­ که بتواند به راحتي به بدگويي و تخريب وجهه­ي آنان بپردازد.
در برابر نظر اين اشخاص بايد گفت: اولا سرخ جامگان مسلمان بودند، به اين دليل که مردم آذربايجان در زمان خليفه­ي دوم « عمر ابن­خطاب» اسلام را پذيرفته بودند در اين صورت چگونه مي­توانيم بگوييم عده­اي غير مسلمان در نقطه­اي از مملکت اسلامي آنهم به مدت چهل سال اگر نگوييم حکومت محلي کوچکي را تشکيل داده بودند، مي­توانيم بگوييم که سازمان و تشکيلات سياسي – نظامي مقتدري را به هم رسانده که در صورت لزوم مي­توانستند در مقابل سپاهيان رزم آزموده و تا دندان مسلح هزاران نفري خلفاي عباسي مقاومت کنند و آنان را از آذربايجان دور نمايند.
تأمين غذا، پوشاک، سلاح، مرکب، علوفه و تجهيزات اسبان و غيره براي عده­اي غير مسلمان در مرکز بلاد اسلامي آنهم در آن دوران کاملا غير ممکن بود. يعني مسلمانان به هيچ وجه به خود اجازه نمي­دادند، کساني که آيين آنان را قبول ندارند، با آنان داد و ستد کنند و مايحتاج آنان را فراهم آورند. پس همکاري و تأمين مايحتاج آنان و عدم ممانعت از استقرار آنان در بين خودشان به اين معني است که آنان را در هر آييني که بودند، قبول داشتند و در حين هجوم سپاهيان خليفه، همين مردم مسلمان نه تنها به ياري سپاهيان خليفه­ نمي­شتافتند، بلکه بابک و بابکيان را پشتيباني مي­کردند و اگر چنين نبود، يعني حمايت مردمي در پشت سرخ جامگان نبود هرگز نمي­توانستند به مدت بيش از چهل سال در آن منطقه مقاومت و با سپاهيان مجهز خليفه مقابله کنند. به بيان ساده­تر، اگر مسلمان هم نبوده باشند، براي مردم مسلمان بهتر از خلفايي بودند که به نام اسلام، اموال و نواميس مردم را پايمال مي­کردند به همين دليل هم مردم عاقل و فهيم آذربايجان کافر يک­رو و مردانه­صفت را به منافق مسلمان­نماي چندين چهره ترجيح مي­دادند.
اگر به قرآن هم مراجعه کنيم مي­بينيم، خداوند نيز منافقين يعني مسلمان­نمايان را که اسلام و قرآن را دست آويز و مستمسک براي رسيدن به مقام و مال و منال و غيره قرار داده بودند، بيشتر از کافراني که صراحتا مي­گفتند: ما ايمان نمي­آوريم، نکوهش مي­کند. به عبارتي ديگر از نظر قرآن نيز منافقين يعني مسلمان­نمايان، مذموم­تر، پست­تر و منفورتر از کافران يعني کساني هستند که به دين اسلام نه گرويدند.اگر به تاريخ بعد از اسلام و زندگي ائمه معصومين هم دقت کنيم، متوجه مي­شويم که همة قاتلين ائمه شهيد، منافقين و حکامي بوده­اند که به ظاهر براي حفظ مصالح اسلام و در حقيقت براي حفظ حکومت خودکامه­ي خود و ادامه چپاول اموال و نواميس مردم پا برهنه دست به چنين جنايات تاريخي زده­اند.
در جواب عده­اي از قلم بدستاني که ادعا مي­کنند: بابک و سپاهيان او با اسلام و مسلمانان مي­جنگيده و در مقابل اسلام صف­آرايي کرده­اند بايد بگوييم:اگر شما خلفاي عباسي را با آن جناياتي که مرتکب مي­شدند و امامان شيعه را با حِيل مختلف به قتل مي­رساندند، مسلمان بدانيد، در اين صورت بابک با مسلمانان جنگيده است؛ ولي اگر امام هفتم شيعيان امام موسي­کاظم (ع) که توسط هارون خليفه­ي عباسي محبوس و سپس شهيد شد و نيز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسي يعني مأمون مسموم و شهيد گرديد، همچنين امام محمدتقي (ع) که توسط المعتصم­بالله مسموم و به شهادت رسيد و ساير امامان شيعه را امام و طرفدار حق و عدالت مي­دانيد، هرگز نمي­توانيد قاتلين آنها يعني هارون، مامون و معتصم را مسلمان و خليفه­ي اسلام بدانيد و کساني را که با آنان و قول­خورگان آنان جنگيده نکوهش نماييد.
بابک و بابکيان چه مسلمان باشند و چه نباشند با منافقين و با دشمنان امامان معصوم شيعه جنگيده­اند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شيعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اوليه و نواميس ملي و خانوادگي مسلمانان بوده است و اگر نگوييم، در کنار ائمه­ي معصومين با خلفاي منافق عباسي مبارزه مي­کردند، مي­توانيم بگوييم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خليفه بوده و هر دو مظلوم يک دستگاه حکومتي واقع شده بودند. در نتيجه مبارزات بابک و سرخ­جامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعي و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهي دادن به مردم ماهيت دستگاه خلافت را بر ملا مي­کردند، سرخ­جامگان نيز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه مي­پرداختند. در نتيجه خلفاي عباسي امامان شيعه و مبارزان آذربايجان را مانع رسيدن به مقاصد شوم خود مي­دانسته، با هر دو دشمني مي­ورزيدند. اين حقيقت تاريخ است.
[1] - تغيير حرف «ذ» به «ي» در ترکي قديم و بويژه در کتاب ديوان لغات­الترک بيشتر به چشم مي­خورد.
[2] - ممکن است کسرويست­ها و طرفداران جعليات احمد کسروي ادعا کنند که زبان آذربايجان بعد از آمدن سلاجقه به ترکي برگشته است. در جواب اين عده بايد گفت: در کتاب «قرآنِ کريم و اقوام» نوشته­ي مرحوم پروفسور زهتابي که با استناد به منابع موثق به رشته­ي تحرير در آمده است، مي­خوانيم:
- والي آذربايجان در زمان خليفه عثمان ­ابن­عفان، که با روي کار آمدن حضرت علي از آذربايجان راهي دمشق شد و به معاويه پيوست. در گزارش خود ار آذربايجان به معاويه مي­گويد: مردم آذربايجان به زبان ترکي صحبت مي­کنند.
گذشته از اين، مگر سلاجقه از شرق و از خراسان وارد ممالک ايران نشدند و مگر سالها در همة ممالک ايران حوکمراني نکردند؟ چرا تنها زبان يک مملکت، آنهم آذربايجان را عوض کردند؟ همچنين اکنون با وجود اين همه رسانه­ها و تحصيل اجباري به زبان فارسي، مطبوعات، روزنامه­ها، ارعاب، توهين، تحقير، تحميل، تطميع، زبان مردم آذربايجان، کردستان، بلوچ، خوزستان، گيلک، ترکمن و غيره به فارسي برنگشته و فقط اگر مجبور باشند. به زبان فارسي صحبت مي­کنند؛ ولي در زمان سلجوقيان بدون همه­ي راهکارها و ابزارهاي صنعتي امروزي و بدون اجباري که در عصر حاضر اعمال گرديد، چگونه ممکن است زبان ملتي( از زباني که اصلا وجود نداشته، و اگر وجود مي­داشت، بايد مثل ساير زبانهاي مرده در هزاران سال قبل، از اين زبان هم اثري کتبي، سنگ نوشته، اثر افواهي و فولکلوريک به جاي مي­ماند.) به زبان ترکي تغيير کند؟
منبع:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر